2 اتفاق بد توی یه روز!

امروز من و آدلان جون و بابای آدلان جون رفتیم پارک میرداماد!

دوتا تاب فلزی ضخیم که مربوط به وسایل ورزشی بزرگترا بود و روی یکیش یه پسربچه نشسته بود و مامانشم چه هولی اونو میداد نظر آدلانو به خودش جلب کرد من آدلان جونو نشوندم روش تا یه هول کوچیک دادم ترسید گفت میخوام بیام پایین!

تااومدپایین بدون توجه ازجلوی اون یکی تاب دویید که ....

خدای من!

آدلان افتاد و اون تاب دوبار از روش رد شد کلی گریه کرد پسرم!

بهرحال اومدیم خونه!

بعداز ظهر بود بابای آدلان خواب بود منم با همسایمون خاله زریه آدلان داشتم تلفنی صحبت میکردم حواسم به آدلان نبود یهو یه صدای عجیب درآورد گوشیو بی هیچ صحبتی قطع کردم

وااای گلپسرم داشت خفه میشد از صدای آدلان باباشم بیدار شد از شکمش بلندش کرده بودم سرشو آوردم پایین انگشتمو کردم تو حلقش پسر نازنینم بالا اورد دیدم یه سکه 50 تومنی تو گلوش گیر کرده بود

اینقدر عذاب وجدان گرفتم که چرا یهو ازش غافل شدم!!!!!!!!!!!!!!!!

 

خداروشکر!

خداجون شکرت میکنم که آدلان منو دوباره بهم دادی!

اینقدگریه کردم گفتم آخه عزیز دلم اگه تو یه موقعی طوریت بشه مامان بی تو دغ میکنه عسلم!


تاریخ : 30 فروردین 1392 - 14:03 | توسط : مامان آدلان | بازدید : 794 | موضوع : وبلاگ | 6 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام